انتظار مصلحی دارد جهان اما نداند مصلح کل،رهنمای انس و جان کی خواهد آمد؟
خستگان عشق را ایام درمان خواهد آمد
غم مخور آخر طیب دردمندان خواهد آمد
آن قدر از کردگار خویشتن امیدوارم
که شفا بخش دل امیدواران خواهد آمد
دردمندان،مستمندان،بی پناهان را بگویید
منجی عالم،پناه بی پناهان خواهد آمد
ای بانوی پهلو شکسته مهدیت با شیشه دارو و درمان خواهد آمد
به خدا! طرفدار بی کسی ها می آید.
پسرفاطمه (س) به خدا شیعه هایت بی کس شده اند.
آقا جان هر کس می رسد به سر ما می زنند.
حجة بن الحسن! شیعه هایت پژمرده شده اند.
پسرفاطمه (س) دوستانت افسرده شده اند.
مهدی قرآن! طفدارانت دل شکسته شده اند.
خودت هم از خدا بخواه خدا فرجت را نزدیک کند.
فراق خودمان کم است، دشمن هم ما را سرزنش می کند.
می دانی به چه عقیده ای در این بیابانها راه می افتم.
پسر فاطمه (س) خستگی سرم نمی شود.
نیم ساعت پیش،بچه ای به من چیزی گفت. پریشان بودم پریشان ترم کرد.
یک بچه ده ، دوازده ساله آمد،دستم را گرفت.
ببین این بچه هایمان چه می گویند؟
داغ خودم کم است هی نمک روی زخم دلم می پاشی.
آقا! قربانت شوم یک عمر است سر راهت نشسته ام.
به هر کس می رسم می گویم: نا امید نباش آقا می اید.
چند شب پیش نشسته بودم، وصیت نامه ای برای خودم می نوشتم.
تا جنازه ام نیز ناله تان را بشنود.
یک نفر از رفقا نامه ای به من نوشت.
ازآن آدمهای عاشق امام زمان (ع) است.
در نامه اش چیزی نوشته بود که چند روزی حالم را منقلب کرد.
من چهل شب چهارشنبه از یزد حرکت می کردم و به جمکران می آمدم.
شب چهارشنبه چهلم، خسته خسته بودم،یک ساعتی اول شب بخوابم و سحر بلند شوم،برنامه ام را انجام دهم.
داخل صحن هوا گرم بود، خوابیده بودم.
یک وقت دیدم از در مسجد جمکران یک عده طلبه آمدند.
دویدم،آقا را دیدم اما نتونستم جلو بروم.
آیا آقا آمده اند که بمانند؟ خودشان بلند فرمودند:
برو به مردم بگو برایم دعا کنند تا خدا فرجم را نزدیک کند.
به خدا قسم این دعاهایتا اثر دارد.
والله این ناله هایتان اثر دارد.
به شیعه هایم بگو برایم دعا کنند.
اما مصلحت در این است که فعلا پسر فاطمه(عج) در پس پرده غیبت باشد.
آی آنهایی که دوستش دارید از ته دل آمین بگویید.
به صورت سیلی خورده زهرا(س)،الهی!
به جگر پاره پاره امام حسن(ع)،الهی به سر بریده حسین(ع) قسمت می دهم حالا دیگر فرجش را نزدیک کن!
دیده در هجر تو شرمنده احسانم کرد
بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد
دیگر من از چشمهایم خجالت می کشم از بس برایت گریه کرد.
تا کی من به این چشمهایم بگویم که در فراق تو اشک بریزد.
شاه ای از گل روی تو به بلبل گفتم
این تنگ حوصله، رسوای گلستانم کرد
شمه ای از غم هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
آقا !
نمی خواهم گلایه کنم فقط می خواهم عرض کنم :
این وقت شب ما اینجا آمده ایم دور همدیگر نشسته ایم،می توانستیم برویم بخوابیم.
اما همه آمده اند تو را می خواهند.
« اللهم صل علی محمد و آل محمد، بحق الحجة یا الله»